نويسنده: حميدرضا آيت اللهي




 

يکي از مسائل مهمي که در فلسفه اهميت دارد، ارتباط و نحوه ي تعامل سه احساس دروني انسان است. اين سه احساس، احساسهاي متعالي انسان قلمداد مي شوند که البته تعبير احساس را بعد مي توان تصحيح کرد. آنچه بعنوان احساسهاي زيباشناختي، اخلاقي و ديني مطرح مي شود، در غرب به تجربه ديني، زيبايي شناسي و اخلاقي تعبير مي شود. يکي از ويژگيهاي اين تجربه ها متعالي بودن آنهاست؛ يعني ما با ابزارهاي حسي معمولي نمي توانيم به آنها برسيم و نمي توانيم آنها را تحليل کنيم. اگر اين احساسات نسبت به هم سه احساس باشند که متفاوتند اما در متعالي بودن مشترکند. يکي از بحثهاي جدي که در فلسفه مطرح مي شود اين است که نسبت اين سه احساس با يکديگر چيست؟ (1)
تجربه زيباشناختي با تجربه ديني و تجربه ديني با تجربه اخلاقي چه ارتباطي دارد؟ آنچه واضح است اين است که بالأخره اين سه نوع تجربه از هم متمايزند؛ برخي اوقات احساس فقط زيبايي شناختي، بعضي وقتها اخلاقي و گاهي ديني است. درباره ي احساس ديني، اخلاقي و زيبايي شناسانه، بحثهاي متفاوتي شده است. برخي همچون کي ير کگارد معتقدند که اين سه احساس نسبتشان به همديگر نسبت سه سطح زندگي است. در اين سه سطح زندگي سطح استحساني که البته دقيقاً نمي توان گفت همان حس زيبايي شناسي است، سطح اول است. سطح دوم سطح اخلاق است و سطح سوم جهشي است که ما از سطح اخلاقي به سطح ديني مي کنيم. در تبيين و نسبت آنها گفته شده وقتي انسان احساس ديني مي کند که اين احساس فراتر از احساس اخلاقي باشد. مثالي که کي ير کگارد در اينجا مطرح مي کند همان داستان قرباني کردن اسماعيل توسط ابراهيم (عليه السلام) است؛ ابراهيم (عليه السلام) از لحاظ اخلاقي نبايد اسماعيل (عليه السلام) را قرباني مي کرد ولي از لحاظ ديني مواظف بود اين کار را انجام دهد. در واقع او اين خطر را پذيرفت و به يک امر مقدس ديگري توجه نمود که فراتر از وظيفه اخلاقي او بود. نحوه ي برخورد فلسفه غرب با اين سه احساس، مثل سه حوزه يا سه تبيين متفاوت از هم است اما موضوع بحث ما بررسي نگرش متفکران مسلمان نسبت به اين سه احساس است و من در اينجا براي نمونه، آراء و افکار استاد مطهري را مدنظر قرار مي دهم. ايشان اين سه احساس را فقط بصورت يک حس دروني نمي بيند بلکه از اين احساسها تعبير ديگري مي کند که بنظر من وجه متمايز فلسفه اسلامي و فلسفه غرب است. گرايشهاي فطري با احساس دروني و تصور فطري با گرايش فطري فرق مي کند.
استاد مطهري معتقد است که انسان با اين گرايشها و با تفاوت گذاشتن بين من برتر و من پستتر مفاهيم اخلاقي را مي سازد نه به اين معنا که اين امر فقط يک امر جعلي است. ايشان در مورد اعتباريات تعبيري دارند که نسبت به آن، اين موضوع را مطرح مي کنند. اما سؤال اينجاست که اين سه احساس که در تعبير استاد مطهري به سه نوع گرايش تبديل مي شود - گرايش اخلاقي گرايش زيبايي شناختي و گرايش ديني - با يکديگر چه نسبتي دارند دارند؟ اين سؤال را بدين خاطر عنوان مي کنم که ببينيم آيا در نهايت مي توانيم مدلي براي تبيين اخلاقي - ديني داشته باشيم يا خير؟
استاد مطهري اين گرايش را در يک گرايش اصلي کنار هم مي آورد. نظريه فطرت ايشان نظريه يي است که سه گرايش مختلف را بسمت يک گرايش سوق مي دهد و آن را به گرايش به کمال تبديل مي کند. از اينرو بر خلاف کي يرکگارد که معتقد است اين سه احساس سه سطح متفاوت هستند که گاهي با يکديگر در تعارضند، استاد مطهري بر آن است که اين احساسها سه سطح نيستند بلکه سه مرحله اند که در طول هم قرار دارند نه در عرض هم. از ديدگاه متفکران غربي اين سه تجربه - تجربه زيباشناسي، تجربه ديني و تجربه اخلاقي - در عرض هم قرار دارند، اما بعقيده ي استاد مطهري اين سه گرايش در طول يکديگرند و هر سه با يک گرايش اصلي انساني بنام گرايش به کمال جهت دهي مي شوند. البته ايشان در اين ميان، گرايش ديگري را بنام گرايش به جاوداني نيز اضافه مي کند که آن هم از اين نوع گرايشهاست، از اينرو نظريه فطرتي که استاد مطهري مطرح مي کند با نظريه فطري که در فلسفه غرب مطرح است - يعني تصورات فطري دکارت - متمايز و متفاوت است. پس اگر بخواهيم درباره ي هر کدام از اين سه گرايش بحث کنيم مي توانيم از سه نوع کمال يا سه مرحله ي کمالي صحبت نماييم.
ممکن است در اينجا اين شبهه ايجاد شود که گاهي اين گرايشها، يعني گرايش زيباشناختي، اخلاقي و ديني در تعارض با يکديگرند. اگر آنها در طول هم قرار دارند پس اين موضوع چگونه توجيه مي شود؟ واقعيت اين است که استاد مطهري قائل به تعارض ميان اين گرايشها نيست، آنچه ما تعارض مي بينيم مثل ماجراي حضرت ابراهيم (عليه السلام)، نوعي تعارض ظاهري است که برخاسته از تشخيص ندادن مصداقهاي بعضي از اين گرايشها در انسان است. اين گرايشها مي توانند مفاهيم اخلاقي يک انسان را از مفاهيم اخلاقي انسان ديگر متمايز کنند، چون مفاهيم اعتباري است و اعتباري بمعناي جعلي و دلبخواهي نيست. ما با توجه به اين نظريه، تعابيري که از مفاهيم اخلاقي داريم را متفاوت از يکديگر مي بينيم، با وجود اينکه هسته اصلي و کلي آنها با هم مشترک است. تشخيص مصداق، يکي از مشکلاتي است که گاهي در تعارض اخلاقي با آن مواجهيم. در نظريه استاد مطهري همه اين احساسها در مسير يک کمالند و کمال نهايي هم کمال ديني است. تفاوت کمال ديني با کمال اخلاقي در اين است که در کمال ديني، نوعي پرستش وجود دارد در صورتي که در کمال اخلاقي از اين پرستش خبري نيست، بلکه نوعي قيد و بند و احساس قيد و بند وجود دارد. در زيبايي شناسي اين قيد و بند هم وجود ندارد صرفاً يک احساس دروني است که بحث جداگانه يي دارد.
بنابرين، با اين تعبير، احساسهاي ديني، اخلاقي و زيبايي شناسانه سه احساس در طول هم هستند و هر سه در يک مسير بنام کمال انساني قرار دارند. معناي متعاليي که معمولاً در فلسفه غرب مطرح مي شود، احساس متعالي را هم در برخواهد داشت. همه اين گرايشها بصورت کمال است و بسمت کمال الهي سير مي کند و بالاترين احساسها احساس ديني است. احساس با گرايش فرق دارد احساس پس از گرايش ساخته مي شود و مفهوم سازي شده گرايش است. ما يک سري مفاهيم مثل اين مفاهيم داريم که استاد مطهري هم به آن اشاره مي کند و جاي بحث بسيار دارد، اما بحث پيرامون مفاهيم اخلاقي درون انسان بحث مفصلي را مي طلبد. نكته مهم اين است که اين مفاهيم با يکديگر چه تفاوتي دارند؟ براي آنها مي توان تفاوتهاي مختلفي در نظر گرفت، من در اينجا تعبير کمال دروني و کمال بيروني را بکار مي برم. اخلاقيات نوعي کمال دروني است و جهت گيري دروني دارد نه اينکه صرفاً مربوط به مسائل دروني باشد، در صورتي که دين نوعي کمال بيروني است و جهت گيري بيروني دارد. يکي از ويژگيهاي تفکر ديني و گرايش ديني اين است که جهت گيريي بسمت غير دارد. بنابرين ايمانهاي سوبژکتيو که معمولاً کي يرکگارد از آن ياد مي کند معنا ندارد؛ اينکه ايمان داشته باشي اما خود ايمان نقش بازي کند نمي تواند، سوپژکتيو باشد حتماً بايد جهت گيري بغير داشته باشد.
نکته اينجاست که اگر اخلاق را بعنوان کمال دروني و دين را بعنوان کمال بيروني در نظر بگيريم اين دو مي توانند دو نوع نگرش به امر متعالي کمال باشند؛ کمال دروني مي تواند جهت دهي بسمت کمال بيروني داشته باشد و کمال بيروني هم مي تواند در سازماندهي کمال بيروني به انسان کمک کند. بنابرين، اخلاق و دين، دو عنصر جداي از هم نيستند و دو عنصر منطبق بر هم نيز نيستند و اخلاق ديني تسليم اخلاق به اين نيست - اين چيزي است که اشاعره مي گويند - بلکه يک جهتي از اين نوع جهت بين اخلاق و دين بين کمال دروني و کمال بيروني انسان وجود دارد. از اينرو، اين دو وقتي مي توانند با هم تعادل برقرار کنند که بتوانند نسبتشان را با هم تعيين و مشخص کنند. با اين تعبير ما مي توانيم از اخلاق ديني و رابطه اخلاق و دين با تکيه بر نظر استاد مطهري به بحث بپردازيم.

پي نوشت :

1. اين مقاله متن سخنراني دکتر حميدرضا آيت اللهي، رئيس پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي و استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي در پانزدهمين همايش بزرگداشت ملاصدراست که از قالب گفتار به صورت نوشتار درآمده است.

منبع مقاله :
زير نظر محمد خامنه اي، (1391)، اخلاق متعاليه (نگاهي به اخلاق و فلسفه اخلاق در حکمت متعاليه)، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول